چنانکه مشهوراست و در نقلهای سینه به سینه آمدهاست بْرزو یکی از نوادگان انوشیروان، قرنها قبل از ظهور و بروز اسلام، کاریز(قنات) بجد را جاری ساخت و بنای این دیار کهن را که در آغاز به نام خود او بْرزو نامیده می شد؛ پی نهاد. در طول قرون و اعصار متمادی و سالیان درازی که بر این دیار تاریخی گذشت؛ همزمان با تحوّل و تطوّر زبان و فرهنگ مردم این سرزمین نام آن نیز، دچار تطوّر شده و نهایتاً به شکل امروزی خود (بجد) درآمد. نگاهی به اسناد مکتوب و مدارک تاریخی موجود بیانگر اینستکه حداقل از هشتصد سال پیش تا کنون در نام بجد تغییری رخ نداده است. هرچند در برهه هایی از زمان بعلّت کثرت وجود علمای برجسته و تراز اول و اولیاء الهی و استقامت سرسختانه و مردانه اهالی آن در ورای باروهای بلند قلعه ایمان و علم در برابر حکّام جور که با سوءاستفاده از قدرت، قصد واداشتن آنها به دستکشیدن از باورها و مرامشان داشتند؛ به برج اولیاءالله اشتهارداشته است. مشهور است که همزمان با فتح خراسان در زمان خلافت سومین جانشین پیامبربزرگ اسلام jحضرت عثمان ذیالنورین(رض) مردم بجد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و از این رو سه تن از یاران پیامبراکرم j که مدفن آنها در بجد قرار دارد؛ در بجد مستقر شدند و بجد را بعنوان مرکز فعالیتهای تبلیغی خود برگزیدند
بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 138170
کل یادداشتها ها : 126
از اوتر که منزل 11 بود بعد از ظهر حرکت کردیم وقت صبح بود که بمنزلِ رسیدیم نام این منزل بئر الدرّویش است مسافت این منزل از هر دو طرف دور است و آب بسیار کم پیدا فقط دو جاست یکی خشک خشک و دیگری بی آب اگر کسی وقتی(بر وزن دَستِی، بمعنی زود) برسد و ریسمان بلند داشته باشد میتواند در مدت یکساعت یکمن آب بجبر(بزحمت) بیرون آورد و آب یک خیک(مشک) در اینجا به یک مجیدی یا دو مجیدی که تقریبا هشت یا هفت قران باشد قیمت دارد- مایان بسیار در اینجا کم آب شدیم باندازه که در کجاوه بنده وآخوند ملّا احمد آب بکلی نبود تقریبا یکمن آب برای آخوند ملّا احمد از مشک ملّا حاجیِ ملا حاجی احمد آوردند و بنده که آب نداشتم و از قضای خداوندی تشنه بودم و از روی نمیآمدم که آب بطلبم در اثنای راه حین غروب بین راه یک کوزه آب به یکقران و نیم خریدم تا که آوردم اوّل آخوند ملا احمد گفتند که بمن آب بده با وجودیکه کوزه شان هم آب داشت بهر جبر(زحمت) بود وقت ظهر پنجشنبه حرکت کردیم و دو ساعت که از روز جمعه گذشته بود وارد مدینه منوّره شدیم و غسل کرده لباس جدید پوشیده بحرم شریف رفته چهره پنجرهای نبوی و اصحاب و حضرت زهرا صلی الله علیه و رضی الله عنهما و عنها سلام کرده و زیارت بجای آوردیم وآنچه سلام دوستان و ملتمسین التماس کرده بودند رساندیم عصر به جنت البقیع رفتیم تمامی قبور ائمه و اصحاب و بنات و ازواج رسول الله را زیارت کردیم و در حق ملتمسین دعا، روز دیگر بأُحد و زیارت حضرت سیدالشهداء امیر حمزه رفتیم و بغار وسایر مآثر قدوم نبوی همه آنها را زیارت کردیم الغرض که از روز جمعه تا بروز دوشنبه در مدینه طیبّه بودیم رفقا در فکر بار بودند بنده وبعضی از رفقا راضی به بار کردن نبودیم چرا که وداع زیارت نشده بود اسباب ها را در توی کجاوه کرده دوان دوان روی به مسجد نبوی نهادیم به قراول ها ی سعودی چند پیسه داده اجازه زیارت گرفتیم وپنجره مبارک را گرفتم وگریه زیاد کرده بدل نآمید از حرم بیرون آمده گریه کنان بیرون آمدم ودل کند برای رفتن نمیشدم تا بیرون آمدم دیدم که باران رحمت باریدن گرفته است وتمام شقادف تر شده حمال ها از رفتن انکار کردند بنده شادی کنان اسباب های خود را از کجاوه بیرون آورده بسوی خانه روی آوردم واز شادی نمیدانستم که چه بکنم وضو کردم وروی بحرم محترم نهادم وسلام شادی وتشکر بجای آوردم الغرض که روز جمعه وارد مدینة رسول شدیم وروز سه شنبه وقت ظهر از خدمت آنحضرت رخصت شده بطرف مکّه مکرّمه حرکت کردیم نماز ظهر را در مسجد شجره که احرام جاست اداء کردیم فقط از رفقای مایان میر ابراهیم احرام بست وباقی احرام نبستیم وقت صبح بود که به بیر الدّرویش رسیدیم وآنجا تحریر شد